دفتر کاهی

ساخت وبلاگ
چهارشنبه با کسرا رفتیم برا خرید قطعه ی الکتریکی که برادرم مارک آلمانیش رو احتیاج داشت . اما هر چی گشتیم نبود !منم دیدم بی فایده است و بهتره خودمون رو خسته نکنیم زنگ زدم به داداشم گفتم مارک آلمانیش رو ندارن و فقط جنس بنجل ایرانی و آشغال تایوان رو دارن ! که داداش گفت :نه تایوانیش رو خریدم اصلا راضی نی دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 101 تاريخ : يکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت: 2:06

امروز روز‌چهارمه اما از پری خبری نیست !دو روز پیش و امروز صبح دو بیبی چک‌گذاشتم هر دو‌منفی بود .پس باید بگم خبری نیست !!!امروز برای فردا و شنبه مرخصی رد کردم و راحت شدم از کار طاقت فرسا و تکراری .صبح تولد همکارم بود به عکس بازی و کیک خوردن و ...گذشت .همکارم همه رو صبحانه دعوت کرد جاتون خالی بسی چسبی دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 82 تاريخ : پنجشنبه 26 اسفند 1395 ساعت: 0:07

خوب قطعا شیوه و روش زندگی هر کس به خودش مربوطه. چیزی که برای من عجیبه اینه که طرف در اینستا عکس وسایل خونه اش رو میزاره که رنگ رنگیشون کرده و داره از زندگیش و نوع انتخاب و شیوه اون، لذت میبره. بعد یه عده میان دقیقااااااااا سوال میپرسن و میخوان مثل اون خانم باشن! غافل از اینکه رنگ کردن وسائل خونه هیچ دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 83 تاريخ : پنجشنبه 26 اسفند 1395 ساعت: 0:07

سه روزه کسرا رفته خونه مادرش .سرما خورده و حالش واقعا بد بود .منم که نصف روز نبودم و نمی تونستم تنهاش بزارم .این چند روز فقط تلفنی با هم صحبت می کردیم .اونم کوتاه . تا میومد حرف بزنه سرفه های شدید می کرد و واقعا حالش خراب بود .میدونم اونجا مادرش کمتر از من بهش میرسه اما خودش خواست که بره .میگفت دوست دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 70 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 14:33

وای که دیگه جونی برام نمونده! ساعت 9از خونه زدم بیرون الان رسیدم! زنگ زدم کسرا گفتم. من که رو به موتم برسم خونه فقط سوپ درست می کنم برا سرماخوردگیت خوبه سرخ کردنی هم نیست! زود هم درست میشه! گفت نه من از بیرون شام میگیرم میام. تو برو خونه استراحت کن! حالا این همه دویدم و کلی مجتمع خرید بالا پایین کرد دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 74 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 14:33

دیروز که وارد مترو شدم نشستم رو صندلی و بعد از من انبوه مسافران در حالیکه یکدیگه رو له و لورده می کردن وارد شدن!صندلیها به یک چشم بر هم زدن پر شد و من چون ازدحام بالا بود کیفم رو گذاشتم جلو شکمم و دستامو قرار دادم روش مبادا پول وموبایلمو بزنن!در این بین یه خانم چادری خودش رو انداخت رو من و خانم کنار دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 76 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 14:33

این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده و از طریق فید قابل مشاهد نمی‌باشد. شما با مراجعه به وبلاگ نویسنده و وارد کردن رمز عبور می‌توانید مطلب مورد نظر را مشاهده نمایید.

[برای مشاهده این مطلب در وبلاگ اینجا را کلیک کنید] دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 63 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 20:33

این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده و از طریق فید قابل مشاهد نمی‌باشد. شما با مراجعه به وبلاگ نویسنده و وارد کردن رمز عبور می‌توانید مطلب مورد نظر را مشاهده نمایید.

[برای مشاهده این مطلب در وبلاگ اینجا را کلیک کنید] دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 20:33

چشمامو باز می کنم تو سیاهی محوی که بانور ضعیف راهرو و ساعت اجاق گاز روشن شده .ساعت از یک بامداد گذشته .گوشی‌موبایلمو روشن می‌کنم .۵تماس بی پاسخ از خونه مادر همسرم دارم .پتو رو از روم‌کنار میزنم .درجه بخاری کم هست .خونه سرده .درست مثل روح من که یخ زده .حرفای شوهرم راجب بابام توی سرم زنگ میزنه !!!!!و باعث میشه چند قطره اشک بریزم .بابت همه تحقیرهایی که شد و همه تحقیرهایی که شدم .رفتار بابام رو در اون زمان نمی بخشم .اصلا راضی به این ازدواج نبود اما ذره ای هم برای انتخاب من ارزش قائل نشد .حق رو در این جا به همسرم میدم .روز خواستگاری طرف بلند شده از یک شهر دیگه فرسنگ ها راه رو‌کوبیده با اطلاع قبلی اومده خواستگاری بعد پدر من وقتی بهش گفتم داره برام‌خواستگار میاد با بی تفاوتی درست چند دقیقه  قبل اومدن مهمونایی که اولین بار با هم روبرو‌میشدیم گذاشت و از خونه رفت نون بگیره !!!و خدا میدونه من چقدددددر جلو همسرم خجالت زده شدم .دلم‌میخواست زمین دهان باز کنه منو ببلعه !!!!بعد هم‌که اومد با لب‌و لوچه آویزون با شوهرم دست داد .شوهرم مجلس رو‌بدست‌گرفت .صحبت کرد تا کمی یخ بابام باز شد و من واقعا کلا دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 65 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 20:33

ما هر کاری بکنیم، آخر سر قضاوت میشیم .حالا میخواد در دنیای واقعی باشه یا مجازی .هیچ فرقی نمی کنه .مهم واکنش ما نسبت به نوع زندگیمون با افراد مختلفه .یا بیتفاوتی نسبت به اون .وقتی تنها باشم و احساس تنهایی کنم به اینجا پناه میارم .البته نوشته هام حال اون لحظه منه و از یک منظر به یک قضیه نگاه می کنم و به همون شکل هم راجبش می نویسم و جلو میرم .الان نسبت به نیمه شب خیلی خیلی بهترم . کمی سر گیجه دارم که دلیلش رو نمیدونم .صبحانه ام رو خوردم .گل و گیاهامو آب دادم و الان یادم اومد به بلبل بیچاره داخل قفس غذا ندادم . میرم بهش غذا میدم میام کمی بنویسم و بعد میرم رد کارم .از وقتی پاراگراف بالا رو نوشتم تا الان حدودا دوساعتی میگذره ،چرا که بینش مجبور شدم بعد از دوبار تماس همسرم، باهاش صحبت کنم .طبق معمول گلایه داشت که ناراحتی من اون رو به هم ریخته و نمی تونه کار کنه !!گفتم :به ناراحتی من توجه نکن مثل همیشه میگذره و میره پی کارش !ناراحتی من چیز جدید و تازه ای نیست و تو از علت های تکراری اون آگاهی .پس وقتی قرار نیست منشا اون برطرف شه قضیه همچنان ادامه پیدا می کنه و عقب افتادن شما از کارت چیز بیهوده ا دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 56 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 20:33

زنگ زد با هم صحبت‌کردیم .بهش گفتم مرگ و زندگی ما آدمها دست خداست اما با توجه به حرفایی که میزنی و اینکه میگی ممکنه زیاد عمرنکنم من نگران آینده ام هستم .میدونم اهلش نیستم بخاطر تنهایی به مرد دیگه پناه ببرم .واقعا نمی تونم .دل که کاروانسرا نیست !برای بدنم هم حرمت قائلم به هر کسی نمیسپارمش !!!!شاید من قبل از تو بمیرم پس بیا با هم جدی باشیم و برای مواقع بحرانی زندگی هم تصمیم بگیریم .من نگران خودم هستم .اگه زبونم لال تو طوریت شه من یه سقف بالا سرم ندارم تکلیفم چیه ؟گفت :من بهش فکر کردم .مادرم مالکیت یکی از طبقات خونه جدیدش رو به من میده .در واقع مالکیت اون تا زمانیکه مادرم در قید حیاته متعلق به اونه .بعد مرگش  به من میرسه .منم وصیت کردم که بعد مرگم مالکیتش تماما به تو برسه !!!!گفتم :ما فرزندی نداریم و تا اونجا که من میدونم زمان انحصار وراثت یک چهارم دارایی و اموال تو به من میرسه مابقیش بین پدر و‌مادرت تقسیم‌میشه !!!!گفت پدرم که جرات نداره بخواد !چون برای من پدری نکرده !گفتم اون این چیزها حالیش نیست به وقتش جفتشون میگیرن و منو آواره می کنند .گفت بیشتر نگران زن بابام و برادرهای ناتنیم هس دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 20:33

زنگ میزنه صداشو نازک می کنه و به شوخی اسم شناسنامه ایم رو که به شدت ازش متنفرم رو ، به زبون میاره بعدمیگه دوستت دارم .تازه از حمام بیرون اومدم .دریغ از یک ذره لطافت زنانه !خشک و رسمی میگم کارت رو بگو !!انتظار این رفتارو از جانبم نداشت .وا رفت و گفت :همسریییییییییییی چرا واکنش نشون ندادی !؟ گفتم :چون برام مهم نیست !جدی شد و گفت باز این جمله رو تکرار کردی ؟! آب از میان حوله و موهای خیسم  به روی چسب زخمی که به انگشتم چسبونده بودم می چکید.خیسی موهام رو بهونه کردم و گفتم باید قطع کنم . و او تو ذوق خورده گفت باشه . توی حموم زیر دوش آب گرم ،به پیشنهادش فکر می کردم .به اینکه برم و برای مادرش در شرکتش کار کنم .کار کامپیوتری با درآمدی ماهیانه یک تومن !بعد در ادامه پیشنهادش خندید و گفت :مدیرت میشه مادر شوهرت !!!  نسبت به سایر کارمندا به تو بیشتر مرخصی میده !!! تو دلم پوزخند زدم به حرفش !!!هنوز نه به داره نه به باره اون تا کجاها پیش رفته !!!!  گفتم قولی نمیدم بهت .راجبش فکر می کنم بعدا نظرم رو میگم .قطعا جوابم نه هست . ترجیح میدم بجا اینکه بشم سگ پاسوخته او و مادرش خودم رو دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 20:33

انگار صد سالی از هم دور بودیم .اومد خونه محکمممممممم بغلم کرد فشارم داد و چلوندم .شام رو از بیرون خریده بود زدیم بر بدن .گفت پروژه دو ساله اش تموم شده یک هفته ور دلم هست. دیروز خواستم قاب منبت کاری بدون استفاده و عاری از عکس رو جون ببخشم .شیشه اش رو که میشستم دستم از دو جا پاره شد و خونریزی کرد .امروز با همسر میریم نمایشگاه بهاره ۶۰۰چوق با خودم میبرم برا خودم و خواهرم که سفارش داده خرید کنم .خدایا شکرت بابت همه چی  بخصوص حال خوبم .نرگس پیامات رو تو تلگرام خوندم حق با توئه ازت ممنونم دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 20:33

جمعه بعد از ظهر با همسر رفتیم نمایشگاه.حیف از انرژی ،پول و وقتی که صرف رفتن کردیم .هر چی آشغال داشتن جمع کرده بودن ریخته بودن تو غرفه هاشون .نگاه می کردم و حرص میخوردم !به کسرا گفتم :سال قبل پالتوها و مانتوهای خوبی بین غرفه های لباس بود اما امسال آت و آشغالهای چند سال پیش رو آوردن .کسرا گفت : آخه نمایشگاه که هیچ وقت چیز خوب نمیاره .آخر هفته میریم مراکز خریدی که بهت معرفی کردم خریدهات رو انجام بده .غرفه تزیینات و ظروف رو هم سر زدیم .چون همه وسایلم رو اوایل تیر خریدم و تغییر دادم .حوصله نداشتم خودمو اونجا معطل کنم .منتهی کسرا همش دنبال سوال کردن راجب مدل لوسترها و وسایل مختلف تزیینی بود .گفتم :حالا کو تا آخر شهریور که ما خونه رو تحویل بگیریم .از اون گذشته با برنامه ای که تو برای تغییرات داخلی خونه داری شش ماه دستمون به بنایی و سروکله زدن با نجار و .....میگذره .لطف کن بزار با خیال راحت کم کم کارها پیش بره .من اصلا عجله ندارم و فعلا حاضر به اسباب کشی نیستم .حتی شده یک سال دیگه مستاجر مادمازل باشیم این کار رو می کنم .تر جیح میدم همه چی خوب پیش بره تا با عجله انجام بشه و بعد پشیمون بشم که چر دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 57 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 20:33

دلم میخواد بزنم تو دهن همه اونایی که تا ازدواج نکردی میگن خبری نیست ؟چرا ازدواج نمی‌کنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ازدواج که میکنی هنوز یک ماه نشده باز دهن کثیفشون رو باز می‌کنندوسوال میکنند خبری نیست ؟چرا بچه دار نمیشید داره میگذره ها !!!!!!!امروز فقطططططططط دلم‌میخواست اون لحظه که همکارم خبر بارداریشو به بقیه داد و اون یکی همکارم جلو ۱۴نفر برگشت گفت برای خانم ایکس دعا کنید اونم بچه دار شه بزنم تو دهنش و‌بگم ننه بابای تو هم بچه دار شدن و احمق و منگلی مثل تو رو تحویل این جامعه دادن .پس دهن گشادت رو ببند و تو  کاری که بهت ربط نداره دخالت نکن دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 20:33

۱)دیروز توی اتوبوس یه دختره روبرو من نشست .چشمای میشی خیلی خوش رنگی داشت با پوست برنزه .کمی بعد که از سوار شدنش گذشته بود من به صورتش و ابروهاش زل زدم .ابروهای پرپشتی که از تاتو محروم نمانده بود !!!حین حرکت هر چند دقیقه یک بار چشم باز می‌کرد .اطرافش رو نگاه می‌کرد مبادا جا بمونه .از یه ایستگاه به بعد بیدار شد .زل زد به من !!!!برگشت گفت:ببخشید می تونم یه سوال خصوصی ازتون بپرسم ؟گفتم بفرمایید گفت :ابروهاتون مال خودتونه یا قاب گرفتین ؟گفتم مال خودمه منتهی مداد میکشم داخلش .بعد الان مرض به جونم افتاد که چیه ابروی بلند!!!!!موچین برداشتم و کل ابروهام ررو به فنا دادم .الان اینقدر زشت شدم که دلم میخواد زنگ بزنم مدیرم مرخصی بگیرم اون هم به مدت دو هفته :|| همون ابروی بلند بیشتر به صورتم میومد .با اینکه هر بار کوتاه کردم و پشیمون شدم اما گاهی مرض به جونم می افته و الان از اون لحظه ها بود . دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 20:33

یه ساعت دیگه سه تا امتحان دارم به هیجامم نیس !از اونجا که از تنهایی ، اونم شب می ترسم دیشب یکی دوبار بیدار شدم و یه بار ساعت دو نیم بود که بلن شدم از پنجره بیرون رو دید زدم دیدم اوه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه چه برفی میباره !  یه کم به آسمون فحش دادم که ایکبیری چطور وقتی من میرم سرکار اینجور نمیباری  اممممممممما الان که دو روز تعطیلی دارم فیشششششششش فیششششششششش داری پشمک از آسمون میریزی پایین !!!دوباره اومدم تو رختخوابم گلوله شدم و یه حس خباثت درونی به وجودم لولید که ساعت 3 نیمه شب زنگ بزنم خونه ننه شوهر هم اونو هم بچه لوس بچه ننه اش رو زا به راه کنم ! چطو من از تنهایی بگرخم اونا در آرامش در جوار هم بخسبند ؟      اما فرهنگ بالای درونم مانع این کار شد و مثل یه دختر خوب از ترس ،  پتو رو کشیدم رو سرم و چند مین بعد که داشتم از بی هوایی می مردم و خیس عرق بودم پتو رو کنار زدم و زل زدم به در حموم و سیاهی نامتعارفی که برام وهمناک بود! دوباره خودمو زیر پتو استتار کردم و از اونجا که رختخوابمو کنار بخاری انداخته بودم آب پز شدم تا صبح شد .صبح جهت سوزانیدن دل دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 102 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 12:21

چقدر دیگه باید مردم بمیرن و جون بدن تا مسئولین به خودشون بیان ؟!!!!!!!فقط شب و روز میشینن فحش میدن به قدرتهای اول جهان و میریزن تو خیابون فحش میدن و چنگ و دندون نشون میدن که ما قوی هستیم ما قدرتمندیم !!!!ما اینیم ما اونیم !!!!!بعد بخاطر نداشتن امکانات خیلی راحت جون عزیزای مردم رو میگیرن !!!!!!همیشه هم خودشون رو مبرا می کنند که ساختمان ایمنی نبوده ما هشدار داده بودیم !!!!!!!!!!!خوب تو که مسئولی چرا وظیفه ات رو درست انجام ندادی ؟تو چرا فشار نیوردی ایمن سازی کنند ؟حالا اون به کنار چرا توی این آتش سوزی مثل همون کشورهایی که شب و روز تحقیرشون می کنی که هیچ پخی نیستن چند هلکوپتر آتش نشان نداری ؟حتی ساده ترین اصول ایمنی رو نداری فقط حرف میزنی که ما قدرتمند منطقه ایم !!!!!!!!!بعد اون عرب شاشو میاد زیر عکس حادثه کامنت میده خدا رو شکر که این اتفاق افتاد !!!!!همون عربی که حق این مردم رو میگیرین سرریز می کنید به کشور اونا !!!!!!!تاسف براتون واقعا تاسف دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 88 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 0:52

صبحم با گلو درد شروع شد.کسرا توی حموم بود .عادت داره قبل از رفتن به سر کار و برگشتن از محل‌کارش حتما دوش بگیره .من جای اون مور مورم میشه تو این سرما روزی دو بار دوش بگیرم .بلند شدم کتری رو زدم به برق و برا خودم داخل یه لیوان دو قاشق عسل ،دو قاشق آبلیمو و مقداری پودر آویشن ریختم .آب که جوش اومد ریختم توی لیوان و پشت بندش چای دم کردم .مغز گردوهامون رو به اتمام بود .پنیر و همون مقدار گردوی باقی‌مونده به‌همراه چند پای سیب که تو یخچال بود رو چیدم روی‌میز .کسرا یه پای خورد و‌کمی چای .بعدش منو بوسید و خداحافظی کرد و رفت .منم کمی نت گردی کردم .زبونم آفت زده .ترسیدم آبغوره و نمک بخورم یهو عصب دندونم تحریک شه وباز درد بیاد سراغم .بعد فکر کردم امروز که تا دیر وقت سر کارم پس بهتره قبل رفتن به سر کار عدس و مواد عدس پلو رو‌آماده کنم .شب که رسیدم برنج رو دم بندازم .این شد که تند تند کارهامو کردم .مانتو شلوارمو اتو‌کردم و بعد آرایش کردن راهی محل‌کارم شدم .آسمون ابری و‌خاکستری بود .بیحال بودم و دائم عطسه می کردم .یه مراجعه پر رو داشتم که به وقتش حالش رو‌گرفتم و مدیر رو هم در جریان قرار دادم . &nb دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 67 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 0:52

نمیدونم دیروز آپ کردم یا نه ؟ فقط یادمه خسته بودم .نمیدونم اینجا نوشتم یا نه ؟.آها یادم اومد .دیروز از اتوبوس که پیاده شدم به یادآوردم برم‌کاهو‌و‌سبزی و‌میوه بخرم .تو یخچال فقط سیب مونده بود که کم بود .رفتم کاهو‌خریدم‌و همچنان که مشغول انتخاب میوه ها بودم به مغازه دار گفتم برام نیم‌کیلو سبزی خوردن بکش .اونم دور از چشم من هر چی آت و‌آشغال داشت پیچید لای روزنامه بعد که اومدم خونه دیدم فقط تربچه و تره فرنگی و تره و‌کمی تره شاهی داده بهم عوضی.دیگه ازش خرید نمی کنم .این قانون منه ببینم فروشنده دورم‌میزنه هر چقدر هم که سابقه خریدکردن داشته باشم میرم سراغ مغازه دیگه .وقتی اعتماد می کنم و احترام میزارم توقع دارم احترام ببینم و اعتماد !!!خلاصه با بدبختی چندین کیلو‌میوه‌و سبزی رو بار کردم تا خونه .هنوز بساط شام رو بر پا نکرده بودم که کسرا با چهره در هم اومد .اول تحویلش نگرفتم .اما بعد به این فکر کردم اگه مثل خودش قیافه بگیرم آخرش دعوا داریم !ازش بابت خرید ایی که کرده بود تشکر کردم .دیگه اومد کنارم و موتورش روشن شد و گفت حجم کارهاش اونقدر زیاد شده که تمام روزش فقط با کارخونه دارها در حال صحبت و ت دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 64 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 0:52