165

ساخت وبلاگ

این پست  دیروز نصفه نیمه نوشتم الان تکمیلش کردم

آسمون ابری و خاکستریه. باد اونقدر شدید میوزه که گلدونا قد خم کردن و من از ترس شکسته شدن گلها سریع پنجره ها رو بستم. برا خودم آب هندونه خنک گرفتم و رفتم از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم. خانم همسایه خونه روبرو با موهای هاپولی داشت تند تند لباسهایی رو که تو باد میرقصدیدن برمیداشت! چشمش به من که افتاد با اخم نگام کرد!رفت تو خونه دوباره اومد و من رو که دید خیره نگام کرد!به یاد حرفای کسرا افتادم منعم کرده بود بدون حجاب برم پشت پنجره! مردم اینجا از داعشی ها بدترند! زن و مرد فقطططططططط جانماز رو آب می کشن و از اون مقدس نماهای ریاکارند.  برا همین من هیچ دوستی ندارم و علاقه هم ندارم با این عده ارتباط داشته باشم. آدمهایی با ذهن های بسته.داىم در هر حال سرک کشیدن تو زندگی بقیه اند وبه جرات میشه گفت اغلبشون جز آدمای اطلاعاتی هستند .صدای زنگ در بلند شد.  از آیفون دو  پسر نوجوون رو دیدم که نذری آوردن.

پرسیدم: کیه؟ گفت لطفا چند لحظه بیاین پایین. تازه ناخن های پامو لاک زده بودم! اگه دمپایی می پوشیدم ممکن بود خراب شن! یه مانتو کشیدم تنم یه شال هم انداختم سرم!  طبقه پایین پسر12ساله همسایه آش به دست،تامنو دید جا خورد!انگار انتظار نداشت منو ببینه! طبقه پایین تر مرد همسایه رو دیدم مثل پسر برادرش ظرف آش رشته دستش بودو اونم جا خورد! طبقه همفک خواهر و شوهر خواهر همسایه باز آش به دست میون در ایستاده بودن. دیدم در حیاط بسته شده و این یعنی بقیه نذری ها رو گرفتن و به خودشون اجازه دادن یا سهم ما رو هم بگیرن یا بگن همسایه طبقه 4خونه نیست! به مردک همسایه گفتم:شما در رو باز کردید؟ (منظورم این بود زنگ ما رو هم زدن و من بی دلیل نیومدم پایین!) با چشمای بغ کرده نگام کرد گفت :آره!!!  بی هیچ حرفی اومدم بالا! حس آدمهای خیط شده رو داشتم! احمقهای بیشعور!

رفتم زیر قابلمه لوبیا پلو  رو خاموش کردم به کسرا زنگ زدم کی میای؟ گفت تو راهم! میز شام رو چیدم اما غذا رو نیوردم! خواهرم خبری راجب یکی از دوستان قدیمیم در یکی از کانال ها فرستاد! منم همون رو برا دوستم فرستادم! کمی چت کردیم... راجب 2030حرف زدیم! راجب بیسوادی یک عده که جلو این سند رو بخاطر حفظ جایگاه احمقانه خودشون گرفتن! نشستن اون بالا خبر از انحرافات جنسی بچه ها در مدارس ندارن! گی بودن پسرهای 11-12ساله! و خیلی انحرافات دیگه! همه چیزشون در دین گره خورده!  دینی که خودشون ساختن و مردم احمق باورش دارن! منو یاد قبایل بدوی میندازن. کسرا که اومد شام خوردیم و فیلم عاشقانه رو دیدیم .من زودتر رفتم خوابیدم. نیمه شب بارون تندی زد. پنجره ها رو بستیم. و امروز روزی نو و تکراری رو آغاز کردیم! فکرم الان درگیر خوابیه که دیدم! نمیدونم تعبیرش خوبه یا بد! تونت خوندم چیز مشخصی دستگیرم نشد. انشاالله که خیره 

پ.ن: چرا با اینکه وبلاگمو از در دسترس بودن مرورگرها خارج کردم اما همچنان در وبلاگهای به روز شده نشون میده؟  اصلا علاقه ندارم نشون داده شه.

پ.ن2:علاقه ندارم بچه هام ایران رشد کنند و با تفکر مردم اینجا بزرگ شن

پ.ن3: استارت برنامه نویسی رو زدم و به فکرم سفت و سخت ادامه اش بدم

پ.ن4؛ آرزو دارم پیش از موعد بازنشسته شم و زودتر از ایران برم. کاش باهام موافقت کنند

دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 76 تاريخ : يکشنبه 28 خرداد 1396 ساعت: 15:33