184

ساخت وبلاگ

دیروز بعد ازظهر قرار بود با کسراجان بریم پنج شنبه بازار . سبزی هایی که از اونجا میخرم هزااااااااااااااااااااااااار برابر بهتر و با کیفیت تر از سبزی هایی هست که از فروشگاه یا مغازه بقالی میگیرم . با کسرا هماهنگ کردم حدود ساعت 8 بیاد دنبالم تا از اون طرف بریم خریدهای خونه رو انجام بدیم .

دیروز ظهر قبل ازخواب .داشتم به این فکر می کردم خونه ما دکوریجات نداره .

به دو دلیل

1-بخاطر اینکه مستاجریم و اصلا دلم نمیخواست تو یه فسقل  خونه 110 متری فضا رو بیخود و بیجهت با این چیزهااشغال کنم .اگه مستاجر نبودیم روی خونه کار می کردیم و فضا رو مناسب میساختیم تا بشه فضای بازتری داشته باشیم 2-باز هم به دلیل همون معظل اجاره نشینی ممکن بود خرید اون وسایل که قطعا چند تومن برامون آب میخورد تو اسباب کشی آسیب ببینه لذا ترجیح دادم .فعلااااااااااااااااااااااااااااااااا چیزی نگیریم .

با داشتن بوفه مخالفم . چون هم فضا رو اشغال می کنه و فقط چند ظرف جینگیلی میتونه درش جابشه . اما با آینه کنسولهای طلایی با کنده کاریهای زیبا موافقم چون آینه بازتاب زیبایی به خونه و چیدمان و وسایل میده . با شمعدونها و لوسترهای تزیینی خاص موافقم . با تابلوهای زیبا و نقش برجسته موافقم .اگه این ماه پولم برسه میخوام آینه کنسول بخرم برا مقابل راهرو ورودی خونه . چند تایی نشون کردم به وقتش برم از نزدیک ببینم . دو تا قاب گرد با قطر 90 سانت به صورت نقش برجسته داخل یه مغازه دیدم که اونا هم دلمو بردن و آخر هفته دیگه میرم میخرمشون . هر دو رو با هم میگفت 180 تومن و با این قیمت می ارزید . 

هیچی دیگه . دیروز چیتان پیتان کردم و رفتم پنج شنبه بازار !!!!

فویل میخواستم برا اجاق گاز که قحطی اومده بود و هیچ کدوم از دستفروش ها نداشتن . بعد رفتم خربزه بگیرم که اون خوب خوباش رو برده بودن و خربزه های به درد نخور ریز و بد قیافه با پوست تیره باقی مونده بود که نگرفتم . چشمم به ذرت خورد . به این فکر کردم من هر کنسرو ذرت رو میخرم نزدیک به 4هزار تومن و گاهی 5و نیم چرا همین ذرت ها رو نخرم و خشک نکنم .اینجور هم به صرفه تره هم میتونم تو کابینت نگه دارم و فضای زیادی رو اشغال نکنم . هر کیلو رو میداد 2تومن ! 5 کیلو خریدم . همچنان در رده میوه فروشی ها و سبزی فروش ها جلو میرفتم که موبایلم زنگ خورد . کسرا بود . گفت با مامانم اومدم و مقابل فضای پارکم . پاکت ذرت ها رو گذاشتم جلو پام و تا اومدم بهش جواب بدم که الان میام این بارها رو میزارم و برمیگردم سبزی بخرم یه زنیکه چادری احمق با اون شوهر گهش دست در دست هم با هر دو پا رفت رو ذرت هایی که من خریده بودم و صدای شکستن ذرت ها و له شدنش رو شنیدم . حتی برنگشت عذرخواهی کنه نه خودش نه اون شوهر ریش و پشمی گهش . جیغ زدم سرش اوهوی . جلوت رو نگاه کن . انگاااااااااااااااااااااااااااااااااااار نه انگاااااااااااااااااااااااااااااااااار .

انگار داشتم به یه چهارپا میگفتم اینا رو .

حرصم گرفت . پسره جغله که معلوم بود تازه با اون عنتر خانم ازدواج کرده مقابل میوه فروشی در چند قدمی من وایسادن و نیم نگاهی به من کرد و با نیشخند و خنده سرش رو برد تو گوش اکبیری خانم و نمیدونم چی گفت و در همون حال که منو نگاه می کرد خندید. پاکت ذرت رو گرفتم دستم رفتم دختره بدریخت رو چرخوندم سمت خودم گفتم :یاد بگیر وقتی گند میزنی و کار اشتباه می کنی حدااقل عذرخواهی کنی نه سرت رو بندازی پایین و بری . عنتر بدقیافه با حالت طلبکارانه گفت :خووووووووووووووووووووووب ببخشیییییییییییییییییییید !شوهر ریشوش هم متقاعبش گفت :اه ..چقدر غر میزنی . گفتم :حرف دهنت رو بفهم مردک عنتر . زن دوزاریت جنس منو له و لورده کرده بجا عذرخواهی یه چیز هم طلبکاری؟دیگه دیدم خاله خانجاجی های چادر چاقچوری وایسادن و دارن نگاه می کنند رامو گرفتم رفتم سمت ماشین . پلاستیک ذرت ها رو پرت کردم صندلی عقب و با عصبانیت برا کسرا و مادرش تعریف می کردم که چی شده . من نمیگم حالا مگه 5 کیلو ذرت چی بوده . اتفاقا میگم خرید کردم و پول و وقتی که گذاشتم برام ارزشمنده .چیزی که حرص من رو در آورد رفتار اون عنتر خانم و شوهر زپرتیش بود . خوب تو که نمی تونی جلوت رو ببینی غلط می کنی چادرت رو بیاری تا نوک دماغت !فقط یاد گرفتی ریخت و قیافت رو قایم کنی یه جو شعور نداری وقتی خطا می کنی بگی ببخشید ؟!

دیگه کسرا باهام اومد . چند دونه طالبی و دو تا هندونه و دو کیلو بادمجان و چهارکیلو سبزی خورشتی خریدیم اومدیم سمت ماشین . از یه پلاستیک فروشی سوال کردم بشقاب های زیر گلدون رو چند میدی ؟مردک فکر کرد از پشت کوه اومدم یه بشقاب اندازه شیرینی خوری بهم نشون داد گفت :اینا2500 اون بزرگ ها 5 تومن !!!!!!!!!!!!!!!

گفتم :چه خبره مگه داری طلا میفروشی ؟من سایز بزرگ اینا رو از گلفروشی خریدم هزار و پونصد تومن . بعد هم رفتم از مادر شوهرم که مشغول خرید تره بار بود خداحافظی کردم و با کسرا اومدیم سمت خونه .کسرا موند تو ماشین من رفتم فروشگاه . یه سطل ماست سون برداشتم،شکلات صبحانه ،عسل گردو ، کالباس لیونر ، سوسیس شام شام ،دوغ با طعم نعنا ، یه بسته کافی میکس ، یه بطری چای کله مورچه ایِ طلا ، یه دونه صابون معطر . دو بطری رب گوجه فرنگی قدس، یه بسته چهارتایی دستمال توالت .یه جعبه 9 تایی تخم مرغ . یه بطری بزرگ سس مایونر مهرام . پنیر چدار، با یه دستکش ساق بلند دولایه ! وقتی رفتم صندوق مبلغ خریدهام 145 هزار و 700 تومن شد که من فقط 95 تومن پول نقد داشتم و هر دو کارتم خا لی بود . دیگه از اون کارتی که حساب پس اندازم بود برداشت کردم و این باعث حرص خوردن هر چه بیشترم شد . چون ضرورت نداشت بعضی از اون آت و آشغالا رو بگیرم . دیگه سبد رو بردم تا نزدیکی ماشین و چون صندلی عقب پر از خرید بود و خریدهای کسرا هم رو هم تلنبار شده بود . اونا رو صندوق عقب جادادیم و پیش به سوی خونه . سه بار اون 56 پله گور به گور شده رو بالا پایین رفتیم تا کل خریدها منتقل شد تو خونه . دیگه رمق نداشتیم . یادم اومد برنج برا شام خیس ندادم. کسرا یه چراغ شارژی برا سفر ،لامپ و مهتابی و یه بازی دبلنا برا من ، دو تا توری مخصوص کباب ماهی و جوجه ، چیپس و پفک و نوشابه و تخمه  چند مدل سس خریده بود.

دیگه من تند تند آبجوش گذاشتم و برنج رو خشکه ریختم تو آب جوش و زعفران دم دادم و کمی زرشک شستم و به کسرا گفتم جوجه و گوجه ها  رو به سیخ بکش تا من کارم تموم شه . برنج رو که دم دادم نشستم پای سبزی پاک کردن ! یعنی تا بسته رو باز کردم آه از نهادم براومد . فروشنده عوضی از اون چهارکیلو سبزی حدود یک و نیم کیلو فقططططططططططططططططططططططط جعفری گذاشته بود . من اگه میدونستم اون سبزی ای که داره می کشه برا منه حتما بهش می گفتم چی برام کمتر بزار چی بیشتر . آخه وقتی رفتم خرید کنم خیلیییییییییییییییییی شلوغ بود . من بلند بهش سلام کردم و خسته نباشید گفتم و خواستم برام 4کیلو سبزی خورشتی بکشه . وقتی مشغول وزن کردن سبزی خوردن برا یه خانم بود . یه خانم دیگه به نشونه اعتراض گفت :ما چند ساعته(!!!!!!!! ) اینجا وایسادیم چرا خارج از نوبت کار می کنی ؟ بعد نمیدونم چرا وقتی بسته سبزی رو بسته بندی کرد رو به من گفت :میشه 8 تومن مشکلی نداره بیشتر شه ؟ تعجب کردم و گفتم :نه ...بعد به حالت شک به همون خانمی که اعتراض کرده بود گفتم :با من بود ؟ یا شما ؟ که خانمه بجا جواب چپ چپ و با غیض نگام کرد .....انگار تقصیر من بود اون سبزی فروش عشقش کشیده بودبه من خارج از نوبت سبزی بده !!!!!!!!!!!!!!! بلا به دور

دیگه هی غر زدم هی غر زدم و گفتم : اینا چیه به من داد ؟اینا که همش جعفریه ......نگاه کن تو رو خدا هر چی آت و آشغال بود بست به ریش من !!!! دید مثل خودشون نیستم و غریبه ام بهم انداخت !!!اکبیری عنتر !!!!!!!!!!!! میگم چرا خارج از نوبت بهم سبزی داد نگو خواسته بهم بندازه ......جززززززززززززززز به جگر بزنی الهی ...خیر ندیده !!!(آیکون بر سینه زدن )خنده

دیگه کسرا کباب ها رو پزوند !!!! و گفت بیا شام بخور اینقدر غر غر نکن ....تجربه میشه برا دفعه بعد با دقت خرید کنی ....رفتیم کباب ها رو که مثل چوب خشک شده بود خوردیم ..مقصر من بودم که گفتم باید کامل برشته شه ...اگر کمتر پخته بود و حین کار کره مالیده بود نرم تر میشد ....یه مقدار از موادش موند واسه امشب که باز بیاد اونا رم بپزونه !!!!!!!!!!!!!! دیگه بعده شام کسرا گفت :فیلم ببینیم ؟؟؟

که من یقه دریدم و جیغ زدم نههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه . مگه نمی بینی اوضاع رو .....این 4 کیلو سبزی رو قراره کی پاک کنه ؟بزارم تا صبح پلاسیده میشن ...اگه راست میگی بیا کمک کن زود تمام شه .....اومد کنارم نشست و گفت :خوب ..بهم یاد بده چطور باید پاک کنم ؟ که من مثل یک متخصص کارکشته واسش توضیح دادمنیشخند .....اون هم که رگ شوخیش بالا زده بود تره ها رو بدون زدن دمب زردشون تند تند از وسط دو نیم می کرد میرخت داخل سبد بعد به حالت شوخی و تمسخر می گفت :خوب بلقیس جون از فاطی خانم و شوهرش چه خبر؟ شنیدم قراره برا پسرشون عروس بیارن ننه !قهقهه!!!!!!!!!! دیگه دیدم کمک نکردنش بهتر از کمک کردنش هست گفتم ول کن نمیخواد دست بزنی ....من میگم دمب و سرشون رو بزن چرا هی با زردی هاش میریزی توسبد ؟ گفت :وای چقدر غر میزنی زن ...مگه ما دو نفر آدم بیشتر هستیم ؟خوب از مغازه سبزی آماده بگیر  ....گفتم :مغازه چس مثقال سبزی به من داد 3 تومن فقط یه بار تونستم مصرف کنم الان 4 کیلو سبزی خریدم یه عالمه شده و تا ده ،دوازده مرتبه می تونم باهاش خورشت درست کنم .  سختی کارم  فقط پاک کردنشه وگرنه دستگاه برام خورد می کنه عینهو طلا بهم تحویل میده ....

بعد دیدم خودمم واقعا کشش ندارم . همه رو ریختم تو نایلون چپوندم تو یخچال امروز پاک کنم . یه مقدار از تره جعفری ها رم کنار گذاشتم برا سمبوسه ....دیگه فیلم ترسناک دیدیم و حدود 2:15 بامداد رفتیم خوابیدیم . صبح خواب بودم که کسرا داشت می رفت ....موقع بوسیدنم چشمامو باز کردم گفتم :صبحانه خوردی ؟ گفت :نه دیرم شده باید برم ... دیگه بعد رفتن کسرا بلند شدم و اومدم تو سالن ..ینی دق کردم از به هم ریختگی خونه ....هندونه یه طرف ..طالبی اون طرف ...آشغالای سبزی های پاک شده وسط سالن .....ظرفایی که کسرای تنبل نشسته بود .... نایلون های خالی خرید .... آشپزخونه کثیف و به هم ریخته .....و کلی ریزو درشت دیگه ....رفتم دستمال جدید بزارم تو توالت که دسته جا دستمالیه شکست !!!!!!!!!!!!!!!!!! تفنگ حرارتی آوردم بهش وصل کنم درست نشد با ربان بهش وصل کردم و چسب کاری کردم و هنوز لق میزنه . دلم نمیاد برم یکی دیگه بخرم ..مگه ما چند وقت دیگه اینجایم که برم برا صاحب خونه بخرم . همین هم خودم خریده بودم ....اینجا که مثل مرده بی کفن بود وقتی ما اومدیم داخلش ..... بعد سبزی های شسته شده دیشب رو ریختم داخل دستگاه گذاشتم تو یخچال . مابقی هم پاک کردم گذاشتم تو آبکش آبش بره تا چند ساعت دیگه چرخ کنم ..بعد زنگ زدم به مامانم ببینم وضعیت عروسمون چطوره ..نزدیک به زایمانشه و فشارش بالا پایین میشه و هفته گذشته خودش میگفت من تحمل زایمان طبیعی رو ندارم و خواهرهام همگی سزارین کردن و منم دوست دارم سزارین شم اما هر چی به دکترم گفتم قبول نکرده ....دیگه دیروز و امروز بیمارستان بستریه و مامان من و مادر خودش کنارشن .... بابت مشکل فشارخونش  داره تلاش میکنه همون تاریخ ازدواجشون بچه رو با سزارین به دنیا بیاره ........حالا ببینیم خدا چی میخواد ...

خوب من برم که زیاد فک زدم .....تایم استراحتم کافیه و باید برم بقیه کارها رو سر و سامون بدم

دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 82 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1396 ساعت: 16:02