۱۶۵

ساخت وبلاگ

بر حسب عادت ساعت ۵ بیدار شدم .هوا همچنان تاریک بود .اتاق اونقدر سرد شده بود که مچاله شدن در پتو هم ،کفایت نمی کرد .دلم ضعف میرفت .نمیدونم چرا این چند روزه اینقددددددددددر تند تند گرسنه میشم .یک کیلو ،چاق تر شدم .....بلند شدم برم از تو یخچال بیسکوییت کشمشی بردارم بخورم بلکه ضعفم برطرف شه ....روی کابینت ظرف عدسی که دیروز خیس کرده بودم تا برای صبحانه عدسی درست کنم ،باعث شد ضعفم رو فراموش کنم و دست به کار شم .آب عدس ها رو عوض کردم و اونا رو با یه سیب زمینی تیکه شده و کمی نمک گذاشتم رو گاز ....

کسرا تو اتاق مهمان خواب بود .حدود شش روز پیش ازش خواستم بره اونجا بخوابه ....صبح ها نور چراغ سالن و اتاق خواب و تق و توق من بخاطر  رفتن به مدرسه ،باعث بیداریش میشد ....

پیازها رو نگینی خورد کردم ریختم تو آب جوش ...تو اون فاصله رفتم دستشویی ...صورتمو شستم و موهامو شونه زدم جمع کردم بالای سرم .....یادم باشه یک هفته دیگه رنگ موهامو تغییر بدم .چهار تویوپ رنگ زیتونی دارم که بی استفاده مونده ....کسرا مخالف رنگ روشنه ...میگه همین رنگ ماهاگونی بیشتر بهت میاد ....اما من میدونم رنگ زیتونی بیشتر بهم میاد چون تو عکسا با این رنگ زیباتر هستم !!!! 

برگشتم تو آشپزخونه ...پیازها از خودشون رنگ پس دادن ! وشفاف شده بودن ...اونا رو آب کش کردم .و تو مایتابه روغن ریختم تا داغ شه .....پیازها رو ریختم تو روغن داغ و وایسادم بالا سرشون .....بوی پیاز داغ پیچید توی خونه .....کسرا از پیاز داغ و هر نوع پیاز پخته ای که داخل غذا باشه متنفره .....

متنفر باشه ! به من چه ! چطور پیاز خام رو با آبگوشت میخوره اینم باید بخوره و عادت کنه ...مگه غذا بدون پیاز داغ میشه ؟ به پیازها زردچوبه اضافه کردم ......خیلی خوش آب و رنگ و زیبا شده بود ..... بین ریختن یا نریختن یک قاشق رب گوجه فرنگی مونده بودم .خودم عدسی رو به رنگ سبز دوست دارم اما کسرا قرمز میخوره ! با خودم گفتم حالا که پیاز داغ رو واسه دل خودم میریزم .یه قاشق رب گوجه رو واسه دل او بریزم تا عدالت رعایت شه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 دیروز صبح ده ظرف یک بار مصرف عدسی رو چیدند رو میز دفتر مدرسه .....مگس ها هجوم بردن و نشستن رو ظرفها ،یک ساعت بعد که عدسی ها از دهن افتاده بود و مگس ها حسابی در اون شنا کرده بودند مدیر گفت همکارا بفرمایید عدسی میل کنید !!!!!!!! فقط دو نفر به اون عدسی ها لب زدن ...مابقی حاضر نشدیم بخوریم .....مدیر امسال ،قدرت مدیریت ضعیفی داره ....همش سردرگمه و نمیدونه کارها رو چطور باید انجام بده ....آدمی نیست که بشه باهاش راحت بود ...انگار یه سد بین خودش و ماها ایجاد کرده ...این عامل باعث میشه من درکارهای متفرقه مدرسه و برنامه ها یا شرکت نکنم یا با اکراه انجام بدم .که صد البته بخاطر زبونی که دارم تا حالا هیچ کدوم نتونستن مجبورم کنند خلاف میلم کاری انجام بدم .

معاون پرورشیمون از اوناییه که ازشون خوشم نمیاد ...از اون چادر چاقچوریهایی که مقنعه چونه دار میزنه !!! وقتی نگام می کنه انگار بهم میگه موهاتو بده داخل و بروآرایشت رو پاک کن ! من همینم که هستم ....از  قیافه زرد و رنگ پریده معلما و سادگی بی حدشون نفرت دارم !  از اینکه هر روز یک مانتو با یه رنگ و یک فرم بپوشن متنفرم ....خودم هر روز مانتوهای رنگی می پوشم و با مقنعه و کیف و کفشم ست می کنم ....دو روز پیش یکی از معلما بهم گفت : الف جان این مانتوها رو از کجا میاری ؟ آدم دلش باز میشه ! گفتم از مغازه فلان خیابون میخرم !!!!!!( از تو جوب پیدا می کنم هه هه هه والا ! خو لباس رو از فروشگاه میگیرن !)  سالی دوتا که بگیرم میشه یه عالمه مانتو در رنگ مختلف ! همیشه هم تمیز و مرتب و اتو کشیده نگهشون میدارم ! گیر داده بود به یه مقنعه سبز آبیم و هی میگفت اینو از کجا خریدی ؟ چه خوش رنگه ! چه لطیفه !!!

بهش گفتم اگه میخوای پول بده پنج شنبه برم واست همین رنگ رو بگیرم .تشکر کرد گفت نه ! یه عالمه مقنعه دارم !!!نکنه هی تعریف میداد تا مقنعه امو بدم بهش ؟! بعید هم نیست !!! ایشششش

 تو این فاصله رفتم به عدسی سر زدم ....چقدر از رنگش بدم میاد ! عدسی باید سبز باشه میفهمی سبزززززززززززززززززززز.

چی میگفتم ؟

آها چیز مهمی نبود .تا اینجا مدیر و معاون پرورشی رو معرفی کردم .مابقی رو هم( شاید ) کم کم معرفی کردم . دلم میخواد برم زیارت ! شایدم هم برم یه مقنعه نوک مدادی برا مانتو نوک مدادیم بگیرم ...دوتا مقنعه به همون رنگ دارم که کوتاه هستند .فروشنده احمق موقع خرید گفت بلندیشون نود هست من گفتم نه اینا به ۹۰ نمیخورن .آوردم خونه دیدم واقعا کوتاه هستند .چند روز پیش رفتم سر خیابون از یه پیرمرده پارچه بروجرد مشکی خریدم مقنعه کراواتی بدوزم .چون چادر نمی پوشم و همکار مرد دارم .گفتم مقنعه رو بلند انتخاب کنم تا سینه هام تو چشم نیاد !! به پیر مرده گفتم حاجی اینا به پارچه شلوار کردی بیشتر میاد تا مقنعه ! چرا اینقدر ضخیمه؟ !!!! دو ساااااااااااااعت از مزایا و جنس پارچه داد سخن روند ...و گفت هوا داره سرد میشه اینو بپوشی گوشا و سرت تو روزای برفی گرم میشه !!!! بعد که پارچه هه رو برید گفت نری مقنعه رو بدوزی بعد بهم فحش بدی که این چی بود بهم انداخت چرا اینقدر رو سرم سنگینی می کنه !!!!!!

 خو  تو که میدونی سنگینه چرا به من میندازی ؟! آوردم شبانه دوختم و فردا به ناچار با مانتو نوک مدادی پوشیدم تا بعدا برم سراغ خرید پارچه نوک مدادی ! معلم چهارم اون روز برا اولین بار منو دید سلام علیک کردباهام ! ....روز بعد من فرم زرشکی پوشیده بودم با مقنعه ای به همون رنگ ! یهو منو دید سلام کرد و چند مین هنگ کرد و گفت وااااااااااای اصلا شما رو نشناختم ....چقدر تو این مقنعه زیبا هستید ؟ چقددددددر تغییر کردین !!!!!! بعد به نشونه دور کردن چشم زخم کوبید به در دفتر !!!!!!  کسرا وقتی اون مقنعه کراواتی مشکی رو که دوختم سرم کردم گفت تارا خیلی زشت شدی ! منو به یاد این زنای ب.س.ی.ج.ی میندازی . گفتم یه چی واسه خودش میگه .....اممممما دو همکار سابقم که منو تو خیابون  دیدن نشناختن ! حالا اون مقنعه که ۱۷ تومن هم واسم آب خورد از چشمم افتاده !!!!!! شب همون روز که معلم چهارم هی تعریف داد چه خوشکل شدی چشام به طرز فجیعی عفونت کرد !!! تا حالا سابقه همچین مشکلی نداشتم ! کسرا غرغر کرد که بخاطر مواد آرایشیه که استفاده می کنی ! تو چشمات درشته واسه چی مداد و ریمل می کشی ؟  ...چشماتو از دست بدی هیچ چیزی نمی تونه جبرانش کنه !!! در برابرش موضع نگرفتم و فردا صبح مثل همیشه آرایش کرده رفتم مدرسه ! مگه میشه بدون آرایش رفت مدرسه ؟! میشه ؟ من که بمیرم بدون آرایش نمی تونم برم سر کلاس ! حتی اگه بگن اخراج میشی حاضرم اخراج شم اما با قیافه ساده بدون آرایش نرم سر کلاس ! من بخشی از حرف شنوی شاگردامو مدیون همین آرایشم !!!!!!!!!!!!! اینقدر با عشق نگام می کنند که کیف می کنم!

دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 170 تاريخ : چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت: 7:08