دیروز که وارد مترو شدم نشستم رو صندلی و بعد از من انبوه مسافران در حالیکه یکدیگه رو له و لورده می کردن وارد شدن!صندلیها به یک چشم بر هم زدن پر شد و من چون ازدحام بالا بود کیفم رو گذاشتم جلو شکمم و دستامو قرار دادم روش مبادا پول وموبایلمو بزنن!در این بین یه خانم چادری خودش رو انداخت رو من و خانم کناریم. . وقتی با چشم غره من روبرو شد! برگشت با تعجب گفت :وای شما حامله اید؟ ببخشید ببخشید و ادا در آورد که بلند شه بایسته! با اینکه اصلااااااااااا اهل تعارف و رودربایستی با کسی نیستم از شنیدن حرفش. لذت وافری بردم و مثل خنگولا گفتم مشکلی نیست راحت باشید. من تقریبا راحتم! و تا مسیر نیم ساعته که برسم محو تخیلاتم شدم و حتی اتاق زایمان و جیغ کشیدنهامو تجسم کردم!! و اعلان بارداریم به همکارایی که تحقیرم کردن رو با شیرینی دادن پپیش چشم آوردم و برا دخترک خوشکلم اسم انتخابیش رو که از زمان آشنایی با کسرا انتخاب کردم رو زیر لب زمزمه کردم :))) امروز باید سیکل ماهیانه ام خودش رو نشون بده و من همش خدا خدا می کنم معجزه شه و پری نشم و دو سه روز بعد نتیجه بیبی چک رو مثبت ببینم!دیشب به کسرا میگم :کسرا دعا کن باردار باشم. با دلخوری گفت:تارا نهههههههههه!!! نگو اینو! تو نمیدونی من تو چه حجمی از کار و استرس هستم! حوصله دردسر جدید رو ندارم :|||| انگار قراره اون زجرش رو بکشه! باز خورد تو ذوقم! منتهی الان از خدا میخوام برای یک بار هم شده چیزی رو که میخوام بدون انتظار و صبر و سختی بهم بده! یه بچه تپل مپل خوشکل و سالم همین! اینکه واسه خدا کاری نداره! در چشم به هم زدنی میتونه اجابت کنه. خدایا لطفا! میشه بهم بدیش؟
دفتر کاهی...برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 75