67

ساخت وبلاگ

دیروز که وارد مترو شدم نشستم رو صندلی و بعد از من انبوه مسافران در حالیکه یکدیگه رو له و لورده می کردن وارد شدن!صندلیها به یک چشم بر هم زدن پر شد و من چون ازدحام بالا بود کیفم رو گذاشتم جلو شکمم و دستامو قرار دادم روش مبادا پول وموبایلمو بزنن!در این بین یه خانم چادری خودش رو انداخت رو من و خانم کناریم. . وقتی با چشم غره من روبرو شد! برگشت با تعجب گفت :وای شما حامله اید؟ ببخشید ببخشید و ادا در آورد که بلند شه بایسته! با اینکه اصلااااااااااا اهل تعارف و رودربایستی با کسی نیستم از شنیدن حرفش. لذت وافری بردم و مثل خنگولا گفتم مشکلی نیست راحت باشید. من تقریبا راحتم! و تا مسیر نیم ساعته که برسم محو تخیلاتم شدم و حتی اتاق زایمان و جیغ کشیدنهامو تجسم کردم!! و  اعلان بارداریم به همکارایی که تحقیرم کردن رو با شیرینی دادن  پپیش چشم آوردم و برا دخترک خوشکلم اسم انتخابیش رو که از زمان آشنایی با کسرا انتخاب کردم رو زیر لب زمزمه کردم :))) امروز باید سیکل ماهیانه ام خودش رو نشون بده و من همش خدا خدا می کنم معجزه شه و پری نشم و دو سه روز بعد نتیجه بیبی چک رو مثبت ببینم!دیشب به کسرا میگم :کسرا دعا کن باردار باشم. با دلخوری گفت:تارا نهههههههههه!!!  نگو اینو! تو نمیدونی من تو چه حجمی از کار و استرس هستم! حوصله دردسر جدید رو ندارم :|||| انگار قراره اون زجرش رو بکشه! باز خورد تو ذوقم! منتهی الان از خدا میخوام برای یک بار هم شده چیزی رو که میخوام بدون انتظار و صبر و سختی بهم بده! یه بچه تپل مپل خوشکل و سالم همین! اینکه واسه خدا کاری نداره! در چشم به هم زدنی میتونه اجابت کنه. خدایا لطفا! میشه بهم بدیش؟ 

دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 75 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 14:33