91

ساخت وبلاگ

بهار رو دوست دارم اما رخوتی که با خودش به همراه میاره رو نه. الان پشت میز نشستم و باد خنک از پشت پنجره نیمه باز اتاق قلقلکم میده و چشمام رو سنگین می کنه اما نمیشه خوابید. صبح کسرا بهم میگه تارا یه سوال ازت بپرسم؟گفتم بپرس. گفت با توجه یه کار و سرمایه گذاری جدیدم اگه روزی یه عده مقابلم بایستند و من رو زندان بندازن چکار می کنی؟ گفتم با توجه به اینکه به نفع مردم کار می کنی و اون عده که داری ازشون نام میبری دزدانی هستند که با مکیدن خون مردم کرور کرور پول به حساب شخصیشون میریزن برات بهترین وکیلا رو میگیرم هر چند میدونم بهترین وکیل هم با زد و بند نمی تونه واست کاری کنه! لذا یا میام زندان دیدنت و برات کمپوت و کتاب میارم!!!(که خدا اون روز رو نیاره)یا ردت می کنم راحت بری جایی که از قبل بهش تعلق داشتی و من باعث شدم ازش دورشی و زجر بکشی، اینجا


خودمم یه مدت کوتاه بعد از تو میام. در کل پس زمینه فکر شوهر من اینه مبادا روزی ولش کنم و برم!!!! چی باعث این تفکر شده خدا میدونه! البته گذشته اش بی ربط به این تفکری که داره نیست. ولی من میدونم اگه قبلا بهش فکر می کردم (اون هم بابت مسائل مالی یا خیانت کردن مرد به زن) الان بهش فکر نمی کنم.  مگه قراره چقدر عمر کنیم که بخوام برا خودم با زجر توامش کنم.


دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 76 تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1396 ساعت: 8:07