۱۳۰

ساخت وبلاگ

وحشتناکه !!!این حجم از بیخیالی من وحشتناکه !!!!البته بهتره بگم این حجم از بیخیالی و گشادی من وحشتناکههههههههههههههههههههههههههه

همیشه آدم دقیقه ۹۹/۹۹بوده و هستم .برای هیچی برنامه مشخصی ندارم و هی میگم باشه تا بعد !!!!بعدا انجام میدم !!!!!!!وقتی اون بعدا

کوفتی از راه میرسه خودمو علناااااااااااا جر میدم و عصبیم و به زمین و زمان فحش میدم و همه رو مقصر میدونم منجمله خودم و هی خودم رو سرزنش

می کنم و به خودم لعنت میفرستم که خبر مرگت قبلا بهش رسیدگی می کردی !قبلا انجامش میدادی!قبلااااااااا قبلاااااااا قبلا .اصلا برو‌بمیر نکبت !

الان یکی از همون موقع هاست !فردا بازرس میاد بالا سرم هیچ کاریم نظم نداره !!!برگه هام هاپولی و بی نظم‌و قر و قاطی !تو این آشفته بازار باید

مطالعه !!!!!!!!!!!!!!!!!هم بکنم خیر سرم تا اگه ازم دو تا سوال کرد مثل بز !!!زل نزنم بهش نگا کنم ومن و من کنم !!!!!باید تخصصی جوابش بدم نه مثل اون

همکارم که ازش دو سوال پرسیده من و من کرده بعد گفته نمیدونم .جناب بازرس هم به مدیر گفته شما چطوری به کارمندا نمره ۱۰۰میدین درحالیکه

اصولی ترین روش ها رو نمیدونن و نمی تونند راجبش حرف بزنند و روشها رو ارائه بدن !!!!


فلش بک بزنم به عقب و مصیبتی که کشیدم

دیشب مهمون کسرا بودم و شامم رو بلعیدم و با اینکه میدونستم فردا یعنی امروز چه در انتظارمه هی مطالعه و جمع آوری اسناد رو به بعدا !!!!!

موکول کردم .بعد هم با خیال خوش قاقالی لی آورده و در جوار شووور جان فیلم دیدم و از اونجا که فیلم دیدن حکم لالایی داره برام نیمه های

اون خرو پفم به هفت آسمون رسید !!!نشد بجز فیلم عاشقانه من یک فیلم رو تا آخر ببینم !!!همشون از دقیقه ۴۵به بعد دیده نشده و 


در بایگانی قرار گرفتن تا بعدا !!!!!اونا رو ببینم .صبح ساعت ۵بیدار شدم .تازه یادم افتاد اسنادم آماده نیست !!تق و توق کنان و غرغر زنان مدارک رو روبراه کردم و کسرا هم که میدونست اوضاع وخیمه صبحانه ام رو‌آماده کرد .گفتم فقط یه شیرینی میخورم چون همکارم امروز قراره به همه صبحانه بده !!!!خوردن صبحانه از دست یک فرد ناخن خشک خوردن داره !!!!پیتکو پیتکو کنان رفتم محل کار .مدیر فرم رو برام امضا کرد و بهم از ۱۰۰امتیاز ۱۰۰داد !!!!خداییش زیاد بود برام من کجام ۱۰۰می ارزه ؟! کارم خیلی جاهاش نقص داره و با دل و جوون انجام نمیدم چون از ۶سال قبل دوره مموتی  که رید به سرنوشت و همه تلاشم!!!! فهمیدم کار کردن تا سر حد مرگ ،و مایه گذاشتن 

بیش از حد ، خریت محضه!

در حد درآمدم و بر حسب انجام وظیفه کار می کنم و بس !!!! ساعت آخر مرخصی ساعتی گرفتم و پیتکو پیتکو کنان رفتم اداره سراغ همون خانمه که چند روز پیش برام پشت چشم نازک فرمود !!!!!به پرونده ام نگاه کرد و با لبخند موزیانه ای گفت:باید ارزیاب برات امضا کنه !!!هر وقت برات امضا کرد مدارکت رو بیار!!!!! رفتم اتاق کارشناس شماره ارزیاب رو گرفتم و بهش زنگ زدم گفت فردا صبح اول وقت میام !!!! تو دلم گفتم یا امامزاده بیژن دستم به دامنت خودت منو از این خان های مسخره اداری نجات بده !!!!هوا به شدت گرم بود .خورشید انگار باهام سر لج داشت با تابش بیش از حد مستقیم می کوبید تو سرم .اونقدددددر گرمم بود که زبونم مثل زبون سگ افتاده بود بیرون !!!!یه مغازه هم پیدا نمیشد آب معدنی بگیرم .وسط اتوبان به اون گندگی هلک و هلک رفتم و رفتم و رفتم و باز هم رفتم !!!!!!!!تا رسیدم به ایستگاه .بگین چی دیدم ؟! هیچی چند تا آدم !!!!!فکر کنم پنج تا بودن .اول متوجه نشدم اینا دختر چینی هستند !!! منظورم چینی شکستنی نیست منظورم چینی کشور چینه ! آره آدم چینی واقعی !!!!!یکی کتابش که مثل دیکشنری بود آورده بود تا نوک دماغش مطالعه می کرد !به خودم گفتم خاک بر سرت تارا ببین این نصف توئه چطور کتاب به این قطوری رو میخونه اینم تو .نهایت مطالعه ات وب گردیه و تلگرام !!! یکی دیگه اون طرفم نشسته بود و یه گیتار داشت !!!باز تو دلم گفتم :طفلک بیچاره خبر نداره اگه امام جمعه شهر اون رو ببینه به جرم فسق و فجور میگیردش!!!!!یکی دیگه با چهار مرد از رانندگان شرکت اتوبوس رانی در حال مذاکره بود و چینی به شکل چانگ چونگ هونگ صحبت می کرد اون مردها هم که نمی فهمیدن چی میگه تو اون شلوغی و حجم ماشین ها و پل رو گذر و زیر گذر و ......یه پرچم آبی رو با انگشت به دختره نشون میدادن می گفتن باید بری اونجا !!!!!حالا اونجا کجا بود ؟هیچ کجا یه ایستگاه اتوبوس !!!!!انگار میخواستن این پنج دختر بدبخت غریب رو از سر خودشون باز کنند تا چیزی ازشون سوال نکنند !!!! دو زن چادری مسخره هم هرهر و کرکر با تعجب دخترا رو نگاه می کردن و با صدای بلند میخندیدن ! عینکم رو مثل مادام های با کلاس رو دماغم جابجا کردم و زور زدم دو جمله انگلیسی یادم بیاد باهاشون حرف بزنم اممممممممممممما دریغ از یه hello یا یه جمله ساده انگلیسی مثل بز فقط نگاشون کردم و به چهره پیروزمندانه  مردها که انگار درست آدرس داده بودن خیره شدم .!!!یکیشون به اون یکی میگفت : مره اونجا یکی راهنماییشون مکنه !!!!!!!!!!!!!!! تو دلم به اوج بلاهت مرده خندیدم و اتوبوس که اومد پریدم سوار شدم اومدم خونه !!!!!تا رسیدم لباسامو کندم انداختم تو ماشین و  به سمت حموم هجوم بردم .بعد رفتم بخوابم نتونستم .از تونت چند کتاب دانلود کردم تا برا فردا مطالعه !!!!!!!! کنم .اما تا دو خط کتاب اولی رو خوندم سر درد شدم گفتم ولش کن باشه برا بعد !!!!!!



دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 53 تاريخ : دوشنبه 1 خرداد 1396 ساعت: 9:26