161

ساخت وبلاگ

گاهی پیش میاد که تو زندگی حوصله خودمو ندارم چه رسد به اطرافیانم .

از هفته قبل که به کسرا گفته بودم نمیخوام ببینمش و تا اجازه ندادم خونه نیاد اونم نیومد اما تلفنی با هم در تماس بودیم و چند باری هم که گفت :تارا من دلم تنگ شده و دوست دارم ببینمت گفتم :من فعلا احتیاج دارم تنها باشم از اون گذشته خونه رو ریختم به هم و دارم خونه تکونی می کنم پس لطفا به انتخابم احترام بزار و این مدت رو کنار مامانت بمون و از جوار هم بودن ! لذت ببرید !

دیگه دیروز که مصادف با آخرین روز فراق !! بود قرار گذاشته بودیم بریم بیرون و شام رو بخوریم و دیر وقت بیایم خونه !

نمیدونم آخرین بار کی بود از خونه بیرون رفته بودم . آها یادم اومد روز شنبه بود که برا ارسال مدارکم رفته بودم پست .

گرمای هوا و ایام ماه رمضون  باعث شده بود ترجیح بدم خونه بمونم چون نمیشه هیچچچچچچچچچ نوشیدنی تو این هوای گرم خورد .

خودمو به کارهای خونه و دیدن تی وی و تلفن و فک زدن با خواهر و مامانم مشغول کرده بودم .که البته راضی هم بودم و لذت میبرم از این کار

اصولا قبل ازدواج هم زیاد ددری نبودم و بکش بکش منو بیرون میبردن !!!!!!!!!!

خلاصه!

دیروز دیدم حس بیرون رفتن ندارم !

زنگ زدم به کسرا گفتم میشه برنامه رو کنسل کنی بزاری برا هر وقت من حس و حالش رو داشتم ؟ که اوشون امر فرمودن خیر نمیشه !

من وقتم برا امروز آزاده و بهتره نه نیاری و این حرفا !بعد هم تاکید کرد کارهای خونه رو بیخیال شم برم استراحت کنم تا بعد از ظهر خسته و له نباشم . و از روزم لذت ببرم !

علی رغم میل باطنیم دستی به آشپزخونه ،حمام ،سرویس بهداشتی و سالن کشیدم و تغییر دکور دادم و بعد رفتم غش کردم تا ساعت 5:30

قرار بود کسرا ساعت 6 بیاد .حاضر شدم و منتظر نشستم تا بالاخره ساعت 7 با یه خروار خرید اومد خونه !

شاید مسخره به نظر بیاد امممممممما وقتی دیدمش تازه فهمیدم چققققققققققققققققدر دلم براش تنگ شده . بخصوص اینکه حسابیییییییییییی به خودش رسیده بود و تیپ اسپرت زده بود که خیلی گوگولی تر به نظر می رسید .

دیگه وقتی اومد خونه و تغییرات رو دید کلی تشکرکرد و خسته نباشید گفت و کمک کرد تند تند خریدها رو تو کابینت و یخچال جا دادیم و بعدرفتیم بیرون . اول رفتیم سمت پارک بزرگ شهر !بعد از کمی پیاده روی و صحبت اذان گفتند .به پیشنهاد کسرا رفتیم شهربازی

مردم گوشه کنار نشسته بودن و افطار می کردن . چون قرار بود شام رو جای دیگه بخوریم به پیشنهاد کسرا رفتیم بستنی خوریدم . بعد هم رفتیم سینما 7بعدی . گرچه من مخالف بودم .چون کمر درد داشتم و اون تکون ها ی صندلی بدترش می کرد اما مرغ کسرا یه پا داشت  و منو برد و تا همین الان دارم درد می کشم ! دیگه هیچ وسیله ای سوار نشدم چون واقعا حال و شرایط جسمی مساعدی نداشتم .

بعدرفتیم دارکوب برا خوردن کباب ترکی . کسرا اسمش رو شنیده بود و میگفت بچه ها زیاد تعریف کبابش رو دادن و تو سایت هم ازش تعریف شده و جا رزرو کردم !!!!!!!!وقتی رفتیم اونجا دیدیم چه کلاه گشادی سرمون رفته ! برخلاف تبلیغش که گفته بود یه سالن بزرگه که 30 نفر جا میگیره دیدیم یه مغازه باریکه که فقط سه میز درش جا گرفته و اونقددددددددر فضاش مزخرف بود که حد نداشت !آشپزخونه در یک متری میزها بود و علی رغم داشتن اسپیلت اونقدددددددددددددر گرم بود که من شر شر عرق میریختم و وقتی هم که گرمم بشه شروع می کنم به بد اخلاقی و غر زدن ! لازم به ذکره که وسیله برودتی رو به کار ننداخته بودن و مجبور شدیم تو همون فضا غذامون رو ببلعیم !!!!!!!!!!حالا انتظار داشتیم فضا مناسب نیست با اون همه پولی که دو برابر مغازه های دیگه از ما گرفت یه ساندویچ لذیذ بهمون بده اممممممممممممممممممممممما نشون به اون نشون که ساندویچش فقططططططططططط طعم پنیر پیتزا میداد !!!!!!!!!!!که تو عکس هم کاملا مشخصه ! من نصف ساندویچ رو بیشتر نخوردم و کسرا که نارضایتی منو دید پیشنهاد داد بریم رستوران تا کباب برام بخره که گفتم نه !فقط منو ببرخونه !!!!!!!!!اونقدر گرم بود که دلم میخواست بیام تو خونه خودم و زیر باد خنک کولر دراز بکشم و استراحت کنم .

دیگه ساعت حدود یازده بود رسیدیم خونه و من هندونه خنکی که تو یخچال بود رو پوست کندم و قاچ کردم آوردم حین دیدن عاشقانه خوردیم ! تازه حکمت اینکه چرا هندونه میوه تابستونیه رو میفهمم ! جگرم حال اومد اونقدر خنک بود و آبی برا آتش درونم !

اواخر دومین فیلم بود که خرو پف من به هوا رفت و کسرا صدام زد رفتم خوابیدم تو رختخوابم .

صبح کسرا تا دیر وقت یعنی ساعت 11:45 خونه بود و نمی رفت و انگار تازه به نامزدش !!!!!!!!!!رسیده باشه فقط حرف میزد و قربون صدقه ام می رفت و راجب برنامه هاش حرف میزد و البته اختلافی که بینمون بوجود اومده بود . دیگه آخراش سرش جیغ و ویغ کردم که بلند شو برو الان دیر وقت میری از اون طرف دیر وقت هم به خونه میای .

بعد رفتنش رفتم سراغ پروژه بعدیم که این پروانه ها بودن .

http://uupload.ir/files/sxik_dsc_0188.jpg

فکر کنم 4 سال قبل بودکه  اینا رو خریده بودم  و نگه داشته بودم برا خونه ام ! تا اینکه چهار روز پیش اتفاقی بین وسایل داخل کمد پیداشون کردم و ترجیح دادم بخاطر هم رنگ بودن با تی وی و میزش اونجا نصبش کنم !که البته مقدار پروانه هاش کم بود و مجبور بودم یه فکر به حال فضای خالی بین اونا انجام بدم . نهایتا یه بشقاب که از کیک ِ تولدم باقی مونده بود رو رنگ کردم و یه بطری نوشابه خانواده هم رنگ کردم و گذاشتم خشک شن تا امروز باهاشون پروانه درست کنم .

http://uupload.ir/files/8nen_dsc_0190.jpg

ایده رو هم سالها قبل تو اینترنت دیده بودم و تکراری بود و چیز جدید و نابی نبود . الان پشت پروانه ها رو اسفنج چسبوندم تا تو بشقاب برجسته تر شن و یه ساعت پیش اسفنج ها رو رنگ کردم و گذاشتم خشک شن تا بعد با چسب تو بشقاب نصبشون کنم . اینم مابقی عکسا

http://uupload.ir/files/7vdo_dsc_0195.jpg

http://uupload.ir/files/zwi_dsc_0196.jpg

دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 57 تاريخ : شنبه 27 خرداد 1396 ساعت: 7:54