۱۲۴

چند روزیه  کسرا رژیم میگیره و فقط دو لقمه صبحانه میخوره و دیگه هیچچچچچچچچچچچچ !!! فقط نیم‌کیلو‌کم‌کرده .من که همچنان مثل بلدزرغذاها رو درو می کنم و هی به خودم میگم از شنبه رژیم رو شروع می‌کنم اما هنوز اون شنبه فرا نرسیده و معلوم نیست کی از راه برسه .البته به خودم قول دادم حتما در تعطیلات پیش رو جهت شناخت بیشتر شهر و مکان های خرید هم که شده از خونه بزنم بیرون و پیاده روی‌کنم بلکه نیم‌گرم کم کنم !!!

دیشب با اینکه یه قابلمه بزررررررررگ عدسی به روش مامان شوشو درست کرده بودم اما شام نخوردم !!!!اگه بهم نخندین یه کاسه نخود فرنگی پخته بودم که امروز سالاد درست کنم همونا رو خوردم با یه بستنی ! بعد هم با کسرا فیلم دیدیم و من خسبیدم اون نشست ادامه فیلمش رو دید .

صبح بنا به درخواست مدیر صبحانه نخوردم و راهی محل کارم شدم .زیرا یکی از همکارها زحمت‌کشیده بود و صبحانه برا ۱۸همکار دیگه فراهم کرده بود .ساعت یه ربع به ۹رفتیم تو سالن و نشستیم پشت میز و حالا بخور کی نخور !!!!!!منم اشتهام باز شده بود دو تخم مرغ آب پز با گوجه و خیارشور زدم بر بدن .بعد هم ۱۰۰گرم پنیر رو با خیار خوردم و زمانیکه احساس کردم دارم  از حجم غذا منفجر میشم دست از خوردن کشیدم !!!!

بعد از اون کمی سرگرم کار شدیم که باز صدامون زدن و گفتن بیاین آب میوه با کیک بخورید :))))))) ما هم عنان از کف داده و راهی دفتر شدیم و دور هم شربت و کیک بر بدن زدیم عکس میزصبحانه  رو فراموش کردم بگیرم چون کمی دیر رسیده بودم و بقیه دستشون تو غذا بود !!!!اما عکس اون آب میوه ها و کیک رو گرفتم که بسیار آب میوه های مزخرفی بود از نظر من ،! چون طعم بدی داشت .رنگ بود و‌آب و شکر .به هر حال دست اون یکی دیگه از همکارمون هم درد نکنه که بابت خیرات واسه پدر شوهرش ،اون ها رو به شکم ما حواله کرد . مجددا یک ساعت کار کردیم که باز معاون جان صدامون زد و گفت مدیر همچنان براتون برنامه داره بیاین تو دفتر قراره بهتون چیزهای خوب خوب بده .ما هم از خدا خواسته رفتیم و به هر کدوم از ما یک کارت هدیه با این شیرینی ها داد به اضافه سه تقدیر نامه مختلف :))))))) خلاصه باید بگم مدیریت شایسته هر کسی نیست  .

مدیر و معاون گدا گدوله سال قبل، آدمایی  بی نهایت خسیس و عقده ای بودن .اما مدیر و معاونین امسال ،هم  دست و دلبازند و هم اخلاق خوبی دارند.به وقتش میدونند چطور از ما کار بکشندوچطور ازمون تقدیر کنند .

دیگه با همکار پیتکو پیتکو کنان به سمت اتوبوس ها دویدیم. که نتیجه اون چپه شدن کیک و تزیین اون  بود.( تزیین کیک ها به قدری زشت بود که خجالت می کشیدم ازشون عکس بزارم )بعد اومدم خونه یک راست رفتم حمام لباسها رو چپوندم تو ماشین .زنگ زدم به کسرا و گفتم غروب عصر میرم با دو‌کارت هدیه ای که گرفتم ، برنج و‌خواربار برا خونه بخرم بیا دنبالم تا بتونم بارها رو برسونم خونه .که اونم قبول کرد .البته برا این صد و نود چوق خواب و‌خیال زیادی داشتم اما بعد دیدم مایحتاج خونه واجب تره .   

آره داداش ما زندگی مشترک رو بر خواسته های خویشتن ارجحیت میدیم .

پ ن: توجه کردین بعضی آدمها هر چقدر هم تلاش کنند خوب جلوه کنند آخرش نمی تونن ؟ صبح از یه  همکار، شرایط ارتقا رتبه ام رو سوال کردم و گفتم با توجه به خدماتم در مناطق محروم مشمول ارتقا میشم .اون یکی همکار چنان کبود شد و هی به من گفت نه شاملت نمیشه که انگار قراره از جیب مبارک اون به حقوق من اضافه شه .

 

پ.ن۲:تو جلسه چشمام از فرط خواب خود به خود روی هم رفت .مدیر این صحنه رو دید و جلو بقیه گفت :خانم ایکس چرا بی حالی نکنه خبریه از ما مخفی کردی؟ در همون حالت گیجی گفتم :نه .....نمیدونم .....فکر نمی کنم .....مدیر قاه قاه خندید و گفت پس واقعا خبریه !!!!مابقی هاج و متحیر به من نگاه کردن که آره ه ه ه ه ؟گفتم :نه بابا خبری نیست اگه باشه خودم بهتون میگم .قیافه همون همکار کبود شده باز کبود شد .واقعا عجیب بود اون رفتارش

پ ن ۳:جدا از همه بد گویی هایی که من پشت سرکسرا جان در اینجا می کنم  ،واقعا پسر خوبیه .تا حالا همه تلاشش رو برای شاد کردن من تو زندگی و رضایتم انجام داده .سال قبل بعد از اتمام دوره کاری .منو یه سفر یک روزه برد یک جای خوش آب و هوا !!البته با ننه جانش !!!! ظهر که تلفنی با هم صحبت می کردیم بهم گفت : بعد از ماه رمضون به پاس زحماتی که تو زندگیمون می کشی و برای به در کردن خستگی این مدت کار  ، میبرمت یه سفر خوب :))) انشااله که جور شه اگر‌هم نشد .با توجه به فشرده بودن کارش و حجم بالای اون ،بهش ایراد نمیگیرم .همینقدر که محبتش رو بهم میرسونه خودش یک دنیا ارزش داره .

روزتون شاد و پر انرژی باشه دوستان

دفتر کاهی...