۱۹۰

ساخت وبلاگ

شلوار ساموراییمو به پا کرده بودم و داشتم با ملحفه خوشخواب کشتی میگرفتم که موبایلم شروع کرد به نک و ناله .دی ری رینگ رینگ ......دی ری رینگ رینگ ....... .همچنان که با لنگ و پاچه ام به خودم کش و قوس میدادم و زیر یه خم تشک رو گرفته بودم و بکششششششششش بکششششششششششش ملحفه رو از تن سنگین و همچو خرسش  پایین می کشیدم هوار زدم :ای درد بی درمون !ای مرض !!!!!!چه مرگته !سال به سال صدا ت بلند نمیشه الان که زیر اینم شروع کردی به نالیدن .جیغ بزن تا جونت درآد !!!!چند مین به گفته ام فکر کردم و بعد پقی زدم زیر خنده !!!!دیوارهای خونه ما که دیوار نیست .کاغذه !!!!یحتمل آقای همساده که اومده بود خونه نعره منو شنیده بود ......خاک به گورم کنن ...برا ماست مالی کردن قضیه از رو تخت شیرجه زدم پایین رفتم نگاه کردم دیدم همکارم بوده زنگ زده .همونی که شنل دخترش رو بافتم و کاموا برا شنلش کم اومده بود .بعد از یک ماه و نیم الان زنگ زده میگه نمیرسم برم کاموا بگیرم میشه خودت بگیری بعد با هم حساب کنیم .منم گفتم الان که مشغول حمالیم !!!!!تا دو سه روز دیگه هم قراره واسم مهمون بیاد .بعد از ده روز میرم شمال بعد اگه زنده برگشتم و مغازه خرازی منو طلبید میرم میخرم اگر نه خودت یه کاریش بکن .کاری نداری خدافظ . مجددا رفتم سراغ تشک و نهایتا ملحفه مذکور رو از تنش پایین کشیدم و انداختم تو ماشین کمی رنگ و روش باز شه !!!!!!!بعد نشستم به مرتب کردن دفتر و دستک هایی که تو یکی از کشوها مونده بود .نشستن همانا دیدن آلبوم عکس بین اون خنزل پنزل ها همان .به دوران جوانیم نگاه کردم .به سبیل مبارکی که در تموم عکسها بهم چشمک میزد و میگفت :چطوری تارا پلنگ !!!!!!!یادته قدیم ندیما چقدددددددددر مرد بودی ؟!!!!!!!! کاش میشد قسمت سبیلامو یه جوری نابود میکردم .دلم میخواد عکسای جووونیمو به کسرانشون بدم اما این سبیلا حیثیتمو به باد میده  .بین عکسا یه عکس از‌خواهرم با دوستای دبیرستانش بود که منم اون زیر میرها پشتشون جا باز کرده بودم و کمی از چشم و دماغم دیده میشد .همشون مانتو بلند و اپل دار پوشیده بودن و به اصغر سبیل می گفتن زکییییییییییییییی بسکه سبیلاشون بلند و سیاه بود.حالا اونش به کنار ژست های بی ریختشون منو کشته بود .به هم‌آویزون بودن فکر می کردن فیگور آنجلیا جولی رو‌گرفتن....

کمی هلاکویی گوش دادم و به خودم و زندگیم امیدوار شدم .البته ناخودآگاه یه جاهایی که طرف زنگ میزد و حرف از عشق و عاشقیش میزد به این فکر می کردم دوران دبیرستان من هرروز عاشق یکی میشدم !!!!!در حد نگاه کردن و‌خیال بافی بود نه بیشتر !!!!!از این عرضه ها نداشتم که دوست پسر داشته باشم . مثلا پسره از جلوم رد میشد خوشتیپ بود تو دلم عاشقش میشدم .کمی میرفتم جلوتر سرکوچه بچه بقاله سوت میزد و آهنگ میخوند عاشقش میشدم !!!!در کل یک روز تا برم مدرسه و بیام‌خونه عاشق چند نفری میشدم !!!!بعد در تصوارتم اونا رو شووور آینده خودم می دیدم !!!!!حتی گاهی چادر به کمر با شکم قلنبه و پا به ماه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!حیاط خونه رو جارو میزدم و به دخترام که دور حوض دنبال هم می دویدن نگاه می کردم و مشت به سینه می کوبیدم که یواش تر ورپریده ها الانه سرتون بخوره لب حوض ضربه مغزی شین ......اما کی حرف منوگوش میداد . بعد با صدای ننه ،بابام از خیال بیرون می پریدم !!!!!!! آره داداش اون وقت ها زیاد خیال پردازی می کردم فقط نمیدونم چرا اینقدر دیر کسرا اومد تو زندگیم !!!!!!!گاهی بهش میگم اگه ۲۰سال قبل که دیده بودمت میومدی منو میگرفتی الان بچمون لب مرز سرباز بود !!!!!!!!!عمره دیگه .نمیدونی تقدیر تو رو به کدوم سمت می کشونه . بعد از یادمان گذشته دیدم معده ام داره بندری میره .بلند شدم با گوجه و دو عدد تخم مرغ و سه حبه سیر املت سیردار درست کردم نون هم گرم کردم با یه کاسه ماست .گذاشتم تو سینی و به احترام شلوار سامورایی که پام بود به روش چینگ چانگ چونگ !!!رو زمین نشستم و تا خرتناق غذا خوردم .کسرا  امشب خونه نن جونش ماموریته !!!!!!!! منم با خیاااااااااااااااااااال راحت میشینم فیلم می بینم و نت گردی می کنم وبعد از الواطی میخسبم تا فردا لنگ ظهر !!!! 


دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 15:57