122

ساخت وبلاگ

صبح بیدار شدم .هوا سیاه و ابری بود .کسرا خونه نبود .در جوار مادر جانش مونده بود چون گفتم نیا خونه .واقعا اعصاب روبرو شدن باهاش رو نداشتم .تا دیر وقت نشستم دونه دونه نخود سالم ها رو از بقیه جدا کردم و گذاشتم رو حرارت ملایم  بخاری تا کمی نمش گرفته شه بعد کولر روشن کردم تا باد بخوره .دیدم دارم قندیل می بندم .کولر رو خاووش کردم .پارچه انداختم گوشه سالن روبه روی پنجره نخودها رو ریختم روش تا هوا بخوره .خدا رو شکر مقداریش رو نجات دادم .

رفتم سرکار! .به لطف مدیر بخور بخور به راه بود .مدیر شیرینی و شیر کاکائو خریده بودزدیم بر بدن .یه همکار تازه وارد داریم که تازه از مرخصی زایمان اومده .یعنی خانم ۹ماه مرخصی بوده اون وقت الان که همش چند روزه داره میاد سر کار ، دست دردش رو بهونه کرده و به مدیر گفته بود دکتر برام یک هفته استعلاجی نوشته .مدیر هم موافقت نکرده بود .اون وقت خانم صبح فس فس گریه می کرد که دلم از کار مدیر و مخالفتش شکسته .خوب عزیز من شما ۹ماه تو خونه بودی نرفتی درمان کنی درست الان که باید به امور مردم برسی مریض شدی ؟ اون هم برا ۳هفته کار ؟بعدش که دوباره بخور و بخوابت شروع میشه .چی بگم والا .مردم زیر کار در رو شدن .اون وقت من تا حالا نشده در طول این چند سال یک بار مرخصی بگیرم .انشاالله که پیش نیاد .اومدم خونه .یه چهار راه بالاتر ،برا خواهرم و خودم مجددا ،نخود فرنگی خریدم کیلو هزار و هشتصد !!!!از همون مغازه که چند روز پیش بهم فروخت دو ودویست !!!!! (چقدر این نخود و مبحثش برام مهمه خخخخخخخخخخ) دیگه اومدم خونه .یه بغض باهام بود .نمیدونم چرا پری نمیاد .هرمونام به هم ریخته .سینه درد دارم .حتی دلم نمیخواد برم بیبی بخرم امتحان کنم .نهار خوردم و خوابیدم .پنجره و در تراس باز بود .هوا اونقدر سرد شده بود که بیدار شدم .دیدم به به چه بارونی میاد !!!!!تونی رو از تراس برداشتم آوردم داخل خونه مبادا سردش شه !!!!نمیدونم چرا این روزها کمتر میخونه !فکر کنم اونم دپرس شده !!!!کسرا چند باری زنگ زده بود .داشتم چای دم می کردم که باز زنگ زد و پرسید :چطوری ؟هنوز گودزیلا هستی ؟؟؟؟اجازه دارم شب بیام یا باز باید توکوچه بخوابم !!!!!!آخیییییییییییییییی نه که تو هم بدت میاد از اون جهت !!!! سرد جوابش رو دادم .پرسید :تارا تو مشکلت چیه ؟چند کیلو نخود !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!زدم زیر گریه گفتم مشکلم اجاق کورمه !چرا ما بچه دار نمیشیم ؟! گفت ااااااااااااااااای بابا خوبه خودت میگی همش شش ماه شده اقدام کردیم .نشستی تو خونه دکتر نمیری توقع داری بچه بیاد تو بغلت !!!ببین تارا رک بهت بگم من تا یک سال دیگه بچه نمیخوام .به قدر کافی به ساز تو رقصیدم .الان نمیخوام بچه داشته باشم .تمام خشم‌و عقده هامو سرش خالی کردم .هر چی تو دلم بود ریختم بیرون و آخرش تلفن رو قطع کردم .گفتم به پات نمی مونم .اگه اومدی بریم دکتر و اقدام رو جدی گرفتی که هیچ اگر نه دیگه خودم رو علاف مسخره بازیهای تو نمی کنم .شش ساله خودمو انداختم سر زبون ها هر چی فنچ فامیل بوده الان بچه داره جز من .تو که عین خیالت نیست .فوقش میشی یکی مثل بابات .میری زن دبگه میگیری این وسط جووونی منه که سوخته .یکی اون گفت دوتا من جوابش دادم و تلفن رو قطع کردم .

 .


دفتر کاهی...
ما را در سایت دفتر کاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdaftarekaheec بازدید : 60 تاريخ : شنبه 23 ارديبهشت 1396 ساعت: 1:34